کوروش پیامبر خون و آتش و بت پرستی (1)
نقدی بر اثر کوروش بزرگ و محمد ابن عبدالله نوشته دکتر مسعود انصاری
نویسنده کتاب که نوشتهها و تحقیقات و تحصیلاتش ارتباطی با کتاب مذکور ندارد ، در صفحه ۱۱ هدف خود از نگاشتن این کتاب را بیان میکند و مشخص میشود که در زمینه علم تاریخ نیز بی بهره است و صرفاً از عناوین خویش در راستای کوبیدن اسلام با چماق ناسیونالیسم سوء استفاده کرده است. خواننده از روی جلد کتاب نیز خواهد فهمید که نویسنده قرار است شخصی را به عرش برده و دیگری را به زمین کشیده و لگدمالش کند.
پیامبری که پیامبر رحمت است را با عنوان نه چندان رایج در زبان فارسی (در راستای تحقیر) «محمد ابن عبدالله» مینامد و برای القای وحشیگری، دو شمشیر را هم در زیر نام او حک میکند و برای شخصیتی به نام کوروش که تا 100 سال پیش هیچ ایرانی نامیاز او نشنیده بود پسوند «بزرگ» را بر میگزیند و در زیر آن گل نبشتهای بابلی منسوب به منشور کوروش (که در قبل شرح داده شد) را گذاشته تا بعنوان نماد حقوق بشر معرفی گردد. و حقیقت در این کتاب عامیانه قلب حقیقت است به سود کوروش و یهودیان!
در نخستین ادعا او مدعی میشود که کوروش پادشاهی ایرانی و محمد ابن عبدالله (صلوات الله) یک پیامبر عرب است و ورود اسلام بنیاد ارزشهای فردی و معنوی و فرهنگی و اجتماعی و... را (در جهت منفی!!) زیر و رو کرد.
در پاسخ باید گفت که کوروش به هیچ وجه ایرانی نبوده و هم خودش و هم تورات این موضوع را تایید میکنند کوروش در گل نبشته بابلی (منشورش) میگوید:
13 – او ، سرزمین " گوتیان" و تمامیسپاهیان "مند" را به فرمانبرداری از او (کورش) واداشت . او (واداشت تا) "سیاه سران" به دست کورش شکست داده شوند. (عبدالمجید ارفعی، فرمان کورش بزرگ، ص17)
میدانیم که گوتیان از طوایف آدریاتیک بوده اند. ( دهخدا، لغتنامه، ذیل واژه گوتی) و اینکه عبارت "سیاه سر" را هم کوروش و هم غربیها اکنون برای مردم خاورمیانه بکار میبرند. تورات هم میگوید:
تورات: "ای بابل ،ای کوه مستحکم ،ای ویران کنندهی جهان ، اینک من دشمن توام!... از تو چیزی جز یک تپه خاکستر باقی نخواهم گذارد... شیپور جنگ بنوازید. به سپاهیان آرارات ، اشکناز و میتی بگویید حمله کنند. فرماندهی تعیین کنید تا دستور حمله بدهد ، اسبان زیاد فراهم کنید." (عهد عتیق، ارمیا، 27-25 :51)
بنابراین هم کوروش و هم حامیانش که خودش گوتیان روشن موی و تورات آنها را اشکنازی و آراراتی میخواند از جنوب روسیه و قفقاز به ایران مهاجرت کرده اند و با ثروت یهود بابل را سرنگون کردند.
او ادعا میکند که کوروش طبق نظر تورات پیامبر خدا بود، در حالیکه خودش چنین لقبی به خود نداده بود و برعکس پیامبر خود را چنین لقب داد! و در جملهای میگوید هر دو پادشاه بودند، منتها کوروش شاه - پیامبر بود و محمد پیامبر- شاه!
در پاسخ به این سخن مضحک پس از ذکر این نکته که تورات در عصر هخامنشی هیچ ربطی به حضرت موسی ندارد و توسط برخی یهودیان نگاشته شده است و تحریف گشته ، ناچاریم توصیف تورات را پیرامون کوروش بیاوریم:
"این سخنانیست که خداوند علیه بابل و مردم آن به من فرمود: به همه قومها اعلام کنید که بابل ویران خواهد شد! بت مردوک و سایر بتهای بابل سرافکنده و رسوا خواهند شد! زیرا قومیاز شمال بر بابل هجوم خواهند آورد. و آنرا ویران خواهند کرد..." (عهد عتیق، ارمیا،40-21 : 50)
"من لشکر بزرگی از قومهای نیرومند شمال را برخواهم انگیخت تا بر بابل هجوم آورند و نابودش کنند... از سرزمینی دور دست به جنگ بابل بیایید ، انبارهای غله اش را خالی کنید خانههایش را ویران سازید و همه جا را با خاک یکسان کنید... بنگرید! سپاهی بزرگ از طرف شمال میآید!... آنها سلاحهای خود را برداشته و برای کشتار آماده اند، ایشان سنگ دلند و به کسی رحم نمیکنند، فریاد آنان مانند خروش دریاست،ای بابل ایشان سوار بر اسب به تاخت به جنگ تو میآیند." (عهد عتیق، ارمیا، 42-41-10- 9-3-1 : 50)
تورات علناً میگوید که اینها سنگدل و بیرحم هستند و به کسی رحم نمیکنند! بزرگترین حامیکوروش او را وحشی و سنگدل میخواند و پیش بینی میکند که بابل را ویران خواهد نمود، ضمن اینکه شمالی بودن آنرا نیز تاکید میکند و همینطور غیر ایرانی بودنش را نیز تایید!
ضمن اینکه ایشان ادعا فرمودند که کوروش ادعای پیامبری نداشت، ولی ما میگوییم داشت! چرا؟! گل نبشته کوروش را میخوانیم:
12. (مردوک) در میان همهی سرزمینها، به جستجو و کاوش پرداخت، به جستن شاهی دادگر، آنگونه که خواستهی وی
(=مردوک) باشد، شاهی که (برای در پذیرفتن او) دستان او به دست خویش گرفت.
13. او (=مردوک) کورش، پادشاه شهر انشان Anšan را به نام بخواند (برای آشکار کردن دعوت وی) و او را به نام بخواند (از بهر) پادشاهی بر همهی جهان.
اینجا کوروش در نخستین سطور بیانیه اش توسط یک بت (مردوک= خدای کوروش) برای پادشاهی کل جهان انتخاب میشود، و این فراتر از پیامبر بودن و پیامبر خواندن است، چون پیامبران بسیاری در همان عصرها بودند که "شاه" نبودند و فقط پیامبر بودند و از سوی خداوند برای اصلاح امور برگزیده شدند.
اوج دانش نویسنده در همین چند سطر عیان گشت که گویا حتی یکبار گل نبشته بابلی کوروش را مطالعه نکرده تا بداند کوروش خود را پیامبر و انتخاب شده توسط خدایان بت غیر بومیو غیر ایرانی (انیل، مردوک، نبو) مینامد!
اما چرا یهودیان در کتب بعدی او را تقدیس کرده اند و تا حد پیامبری بالا برده اند؟
«...از نظر من دخالت یهود در تاریخ شرق میانه، در مقطع هخامنشیان، نشانی از خردمندی و دور اندیشی بزرگان یهود دارد که در استفاده از آن فرصت تاریخی، برای نجات قوم خود تردید نشان نداده اند... کوشش قابل ملاحظهای به کار رفته است تا از جهان گشای هخامنشی، تصویر پادشاه صلح دوست و مدارا طلبی بسازد... بنابراین ویژگی «استثنایی» تدابیری که به وسیله کورش به نفع اورشلیم اتخاذ شده است فقط ناشی از دیدگاه به شدت «یهودا مرکزی» منابعی است که در دسترس ما قرار دارند...». (بریان، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ص136 و 137)
نام گذاری خیابانی بزرگ در اسراییل به نام کوروش
«...او (کورش) توجه خاصی نسبت به یهودیها داشت... چون این قوم درموقع تسخیر بابل خدماتی کردند، کورش خواست قدردانی خود را نشان دهد...». (پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ص397)
اما در قیاس با رفتارهای ناشایست و عوام فریبانه کوروش که اندکی را بازشمرده و بازخواهیم شمرد ، شرایط و ویژگیهایی که قرآن برای حاکمان بر میشمارد:
دوری از استبداد در امور حکومتی است که در آیه159 سوره آل عمران به آن اشاره شده است. از ویژگیهای دیگر دوری از ظلم و ستم (یوسف آیات 78و 79) احسان و نیکی به ملت (یوسف آیه56) عدالت پیشگی و دوری از هواپرستی و گرایشهای نفسانی (ص آیه26) بهره گیری از مشورت مردم و استفاده از اندیشههای ایشان در مدیریت جامعه (آل عمران آیه159) مشاوره با نخبگان و اندیشمندان حوزههای مختلف علمیو عملی و کارشناسان هر رشته و علم (نمل آیه32) اجرای قاطع تصمیمات و برنامهها و سیاست و عدم تعلل و سستی در اجرای مصوبات (آل عمران آیه159) است.
این ویژگیها افزون بر ویژگیهای فردی چون ایمان به خدا و معاد و حسابرسی (نساء آیه 141 و 144) و مائده آیه55 و یوسف آیه56 و 57)، در پیش گرفتن تقوای الهی در همه حوزههای عملی و علمی(اعراف آیه128 و یوسف آیه 56 و 57)، برخورداری از توانایی علمی(بقره آیه 246 و 247 و نیز یوسف آیه55) و توانایی جسمی(بقره آیه246 و 147)، انجام کارهای نیک و پسندیده عقلی و عقلایی و شرعی (نور آیه55) (ahl-ul-bait.com)
نویسنده در صفحه ۱۲ هدف شوم خود را که تکرار همان ترجیع بند تکراری نابودی تمدن پیشرفته ایران پس از ورود اسلام استرا به خواننده القا میکند! و جالبتر اینکه خود را در رسیدن به این هدف کاملا بی طرف میداند، البته همانطور که دیدیم از جلد کتاب تا انتهای کتاب کاملا میتوان اوج بی طرفی یک نویسنده غیر متخصص را مشاهده نمود!
تولد کوروش :
نویسنده در باره تولد کوروش اعتراف میکند که هرودوت و گزونفون و کتزیاس و... اتفاق نظری درباره ولادت کوروش ندارند ولی او تنها از هرودوت نقل قول میکند ، طبیعتا خواننده به این نتیجه خواهد رسید که این روایت هیچ آسیبی به شخصیت کوروش نخواهد رساند بعنوان مثال کتزیاس شرحی کاملا متفاوت میآورد که از همان بن مایه مورد اعتماد نویسنده روایت شده است:
کتزیاس: کورش پسر چوپانی بود از ایل مردها، که از شدت احتیاج مجبور گردید راهزنی پیش گیرد. کورش در ایام جوانی به کارهای پست اشتغال میورزید و از این جهت مکرر تازیانه خورد. او با آستیاکس، آخرین پادشاه ماد، هیچ گونه قرابتی نداشت و از راه حیله و تزویر به مقام سلطنت رسید. (حسن پیرنیا، ایران باستان، جلد اول، ص240)
نویسنده در صفحه ۱۹ اعتراف میکند که :
"کتزیاس" و " گزونفون" شرح چگونگی تولد کوروش را به شکلهای دیگری نقل کرده اند که آنها نیز از رویدادهای افسانه آمیز خالی نیست ولی آنچه مسلم است همه این نوشتهها که بعید نیست از سینه داستان سرایان با ذوق ایرانی برای تاریخ نویسان مذکور گفته شده باشد از واقعیت کامل برخوردار نیست...
بنابراین آشکار شد که آنچه را ایشان با شوق به عنوان افتخار ولادت پرماجرای کوروش نقل میکردند جز افسانهای نبوده که جهت بزرگنمایی یک "قهرمان" تخیلی ساخته شده بود .
ایشان در ادامه و در صفحه ۲۰ همین کتاب مدعی میشوند :
مردم بیشتر کشورها خوی قهرمان پرستی و دلاور ستایی دارند و میتوان گفت که ایرانیان از لحاظ این صفت از تمام ملتها برترند.
البته این موضوع خالی از حقیقت است. چون میدانیم لااقل در مورد کوروش و هخامنشیان تقریبا حافظه مردم ایران تا همین یک قرن اخیر بکلی پاک بوده و کوچکترین افسانهای از این شخصیتهای تاریخی نساخته اند و به یاد نداشتند. در ایران کسی پیش از یکصد سال پیش برخود یا فرزندش نام کوروش نگذاشته و تقریبا غیر از یهودیان کوروش را کسی نمیشناخت.
و در انتهای بحث تولد کوروش او بدون هیچ استدلالی مدعی میشود :
آنچه را که بیقین میتوان بعنوان یک رویداد اصیل تاریخی قبول کرد آنست که کوروش در کشور پارس در محل پاسارگاد از کمبوجیه پادشاه پارس که دست نشانده کشور ماد بود و مادرش ماندانا دختر آستیاگ پادشاه ماد زاده شده است.
چگونه میتوان چنین سخنی را باور کرد و دم خروس را ندید... که کتزیاس میگوید:
کتزیاس: کورش پسر چوپانی بود از ایل مردها، که از شدت احتیاج مجبور گردید راهزنی پیش گیرد. کورش در ایام جوانی به کارهای پست اشتغال میورزید و از این جهت مکرر تازیانه خورد. او با آستیاکس، آخرین پادشاه ماد، هیچگونه قرابتی نداشت و از راه حیله و تزویر به مقام سلطنت رسید. (حسن پیرنیا، ایران باستان، جلد اول، ص240)
نویسنده در حالی به یقین از نوشته "هرودوت" دفاع میکند که ارسطو او را یک افسانه پرداز میداند؛ توسیدید مورخ و سردار، وی را یک نثرنویس میداند؛پلوتارک نویسنده و دانشمند، او را انسانی خبیث و بدنهاد مینامد؛ استرابو مورخ و جغرافیدان، او را شخصی افسانه دوست معرفی میکند؛ و پزشک کنیدوسی یعنی کتزیاس، او را یک دروغگو و قصه پرداز میداند!
و دورانت در مورد روایات این دو مورخ درباره کوروش میگوید :
مایة تأسف آن است که از نوشته های هرودوت و گزونفون نمیتوانیم اوصاف و شمایل وی را طوری ترسیم کنیم که قابل اعتقاد باشد. مورخ اول، تاریخ وی را با بسیاری داستانهای خرافی درهم آمیخته، و دومیکتاب خود کوروپایدیا (=تربیت کوروش) را همچون رسالهای در فنون جنگ نوشته، و در ضمن آن خطابه ای در تربیت و فلسفه آورده است؛ گزونفون چندین بار در نوشتة خود کوروش را با سقراط اشتباه کرده و احوال آن دو را با هم آمیخته است. چون این داستانها را کنار بگذاریم، از کوروش جز شبح فریبنده ای باقی نمیماند. ( دورانت، مشرق زمین گاهواره تمدن)
از همه اینها بگذریم نویسنده در ادعای خود کوروش را چه خواهد کرد که میگوید :
21. پسر کمبوجه، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نوهی کورش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نبیرهی چیش پیش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان،
حال نویسنده به یقین میداند که کوروش برخلاف گفته خودش در گل نبشته بابلی (نه در انشان) بله در پارس متولد شده است!
جوانی کوروش :
نویسنده در بخش جوانی کوروش در صفحه22 از قول یک رمان نویس چند سطر از زندگی کوروش را نقل میکند که گویا نوشته به سبک همان رمانهای پیشین است و خالی از سند و اعتبار :
« کوروش در دربار پدر خود و خردمندان پارس درس مردم دوستی و مردم داری آموخته بود و از ارزشهای والای اخلاقی بهره میبرد. کوروش همچنین در دربار پدر خود ، یکی از خصائل طبیعی ایرانیان باستان را که عبارت ازپرهیز از دروغ بود ، زیور شخصیت خود کرده بود.» (به نقل از عباس خلیلی، کوروش بزرگ صفحه87)
اگر به صفحه ویکی پدیای عباس خلیلی برویم ، اینگونه معرفی میشود: زمینه فعالیت: شاعر، رمان نویس، روزنامه نگار و مترجم. و آثارش نیز: روزگار سیاه - انتقام - انسان - اسرار شب - کوروش کبیر - (۱۳۴۹) که نشان میدهد نویسنده به همه جا حتی تاریخ داستانی دست دراز کرده تا کوروش مورد نظر را استخراج کند.
در ادامه در صفحه23 در ستایش کوروش از هیچ دروغ بدون سندی کوتاهی نکرده و او را تا حد معصومیت پیش برده که گویا کوروش جوان، حتی نمیدانسته عدهای ممکن است دروغ هم بگویند!! بخوانید :
«اما پس از ورود به دربار ماد متوجه شد که سلاح بسیاری از افراد در عداوت و دشمنی و خیانت و دروغگویی است... مشاهدهی این اعمال و رفتار غیر انسانی که با آموزشهای کوروش مباینت داشت او را آزرده خاطر ساخت.»
آیا براستی باید این افسانههای بی سند و داستانهای شبانه را باور کرد؟! حتی اگر گفته کتزیاس مبنی بر پیوسته شلاق خوردن کوروش بخاطر دزدی و اعمال ناشایست را نادیده بگیریم ، مگر میشود انسانی در طول زندگی دروغ و خیانت ندیده یا نشنیده باشد؟!
نویسنده در ادامه از باهوشی و کاردانی و تواضع و احترام به دیگران و مکارم اخلاقی و رافت و دستگیری دیگران و... توسط کوروش سخن میراند، در حالی که هیچ بن مایهای را برای اثبات این ادعا نیاورده است ، البته روشن است که این بخش تبلیغی برای جایگزینی جوانی کوروش در مقابل جوانی پیامبر اسلام (صلوات الله) است که حتی دشمنان و مشرکان و کافران از آن به نیکی یاد میکردند.
تولد پیامبر رحمت ( صلوات الله ):
نویسنده در صفحه 25 این کتاب پیامبر (صلوات الله) را متولد سال "عام الفیل" میداند و در ذیل صفحه جهت تحقیر این روز در توضیحات مینویسد :
«...(ابرهه) تصمیم گرفت کعبه را ویران سازد تا مرکز تجارت بین المللی از مکه به صنعا منتقل شود. چون ابرهه بافیل عازم مکه شد ، اعراب خط سیر او را "عام الفیل" و... به همین ترتیب سال 570 میلادی را که ابرهه وارد مکه شد ، "عام الفیل" خواندند.»
نویسنده مشخص نیست خوانندگان را چه فرض کرده که از آوردن ادامه ماجرا خودداری کرده است ، سالی که یکی از معجزات بزرگ بوقوع پیوست و روزی بیادماندنی شد ، او ادامه نمیدهد چون نمیتواند بنویسد ، ابرهه که وارد مکه شد چگونه نتوانست کعبه را ویران کند چگونه مرکز تجارت بین المللی از مکه به صنعا منتقل نشد. در عظمت این روز همین بس که اعراب این روز را مبدا یک دوره تاریخی گرفته بودند. بنابراین نمیتوان با توسل به جعل نویسنده این روز را تحقیر نمود.
اما حقیقت سال "عام الفیل" را از کدام منبع معتبرتر از قرآن میتوان جستجو کرد ، چه اگر نقصی یا تحریفی یا جعلی در کار بود پیش از همه خرده گیران ، مشرکان و کافران مکه که شاهد و ناظر ماجرا بودند به پیامبر (صلوات الله) بخاطر روایت خلاف واقع انتقاد میکردند . اما شاهدیم که چنین نقدی بر پیامبر (صلوات الله) نشد و این بزرگترین دلیل بر صحت روایت قرآن کریم است. و قرآن چنین روایت میکند :
«الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل، الم یجعل کیدهم فى تضلیل و ارسل علیهم طیرا ابابیل، ترمیهم بحجارة من سجیل، فجعلهم کعصف ماکول». آیا ندیدى که پروردگار تو با اصحاب فیل چه کرد؟ مگر نیرنگشان را در تباهى نگردانید و بر آنان پرنده اى گروه گروه نفرستاد و آنها را به سنگى از «سجیل» میزد، و آنانرا مانند کاهىخورد شده گردانید...
اکنون با توجه و دقت در آیات کریمه این سوره، بخوبى روشن میشود که سیاق این آیات و لسان آن، صورت معجزه و خلق عادت دارد، و یک مطلب تاریخى را نمیخواهد بیان فرماید، مانند سایر داستانهائى که در قرآن کریم با جملهی «الم تر...» آغاز شده مانند این آیه: «الم تر الى الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذرالموت...» (بقره243) که مربوط است به داستان گروهى که از ترس مردن از شهرهاى خود بیرون رفتند و به امر خداى تعالى مردند و سپس زنده شدند... به شرحى که در تفاسیر و تواریخ آمده که همه اش صورت معجزه دارد. و چند آیه پس از آن نیز که داستان طالوت و جالوت در آنذکر شده و آن نیز بصورت اعجاز نقل شده که میفرمایند: «الم تر الى الملا من بنى اسرائیل من بعد موسى...» و همچنین چند آیه پس از آن که در مورد نمرود و پس از آن داستان یکى دیگر از پیغمبران الهى که معروف است «عزیر» پیغمبر بوده و چنین میفرمایند: «الم تر الى الذى حاج ابراهیم فى ربه...» و پس از آن بدون فاصله میفرمایند: «او کالذى مر على قریة و هى خاویة على عروشها قال انى یحیى هذه الله...» و بخصوص در آیاتى که به دنبال این جمله «الم تر کیف» نیز آمده مانند: «الم تر کیف فعل ربک بعاد...» که خداى تعالى میخواهد قدرت کامله خود را در کیفیت نابودى ستمکاران و یاغیان و طغیان گران زمانهاى گذشته با تمام امکانات و نیروهائى را که در اختیار داشتند گوشزد دیگر طاغیان تاریخ نموده تا عبرتى براى اینان باشد.
و همچنین آیات دیگرى که لفظ «کیف» در آنها است، و منظور بیان کیفیت خلقت موجودات و یا کیفیت ذلت و خوارى ملتها و نابودى آنها بصورت اعجاز، و خارج از این جریانات طبیعى میباشد مانند این آیات: «و امطرنا علیهم مطرا فانظر کیف کان عاقبة المجرمین» و «اغرقنا الذین کذبوا بآیاتنا فانظر کیف کان عاقبة المنذرین» ، «فانظر کیف کان عاقبة مکرهم انا دمرناهم و قومهم اجمعین» و بخصوص آیه اخیر که در باره کیفیت نابودى قوم ثمود نازل شده و از نظر مضمون با داستان اصحاب فیل شبیه است با این تفاوت که در آنجا لفظ «کید» آمده و در اینجا لفظ «مکر».
بارى این آقایان گویا با این تاویلات و توجیهات خواسته اند جنبه اعجاز را از این معجزه بزرگ الهى بگیرند و آنرا قابل خوراک براى اروپائیان و غربیان و دیگر کسانیکه عقیده اى به معجزه و کارهاى خارق عادت نداشته اند بنمایند، در صورتیکه تمام اهمیت این داستان به همین اعجاز آن است، و این داستان بگفته اهل تفسیر از معجزاتى بوده که جنبه ارهاص داشته، و بمنظور آماده ساختن زمینه براى ظهور رسول خدا (صلوات الله) صادر شده، و ملا جلال الدین رومى بصورت زیبائى آنرا بنظم آورده و بیان داشته است که گوید:
چشم بر اسباب از چه دوختیم / گر ز خوش چشمان کرشم آموختیم / هست بر اسباب اسبابى دگر/ در سبب منگر در آن افکن نظر / انبیاء در قطع اسباب آمدند / معجزات خویش بر کیوان زدند / بى سبب مر بحر را بشکافتند / بى زراعت جاش گندم کاشتند / ریگها هم آرد شد از سعیشان / پشم بر ابریشم آمد کشکشان / جمله قرآنست در قطع سبب / عز درویش و هلاک بولهب / مرغ با بیلى دو سه سنگ افکند / لشکر زفتحبش را بشکند / پیل را سوراخ سوراخ افکند / سنگ مرغى کو ببالا پر زند / دم گاو کشته بر مقتول زن / تا شود زنده هماندم در کفن / حلق ببریده جهد از جاى خویش / خون خود جوید ز خون پالاى خویش / هم چنین ز آغاز زقرآن تا تمام / رفض اسباب است و علت و السلام /
اما نکته جالب اعترافی از نویسنده این کتاب است که در آینده بیشتر بکارمان خواهد آمد ، جایی که او میگوید :
« ...(ابرهه) تصمیم گرفت کعبه را ویران سازد تا مرکز تجارت بین المللی از مکه به صنعا منتقل شود .»
بنابراین مشخص شد که مکه مرکز تجارت بین المللی و شاهراه ارتباطی شرق با غرب برای تجارت بوده و شهر پیشرفتهای بوده و بازرگانان این راه را بهترین و امن ترین و مطمئن ترین راه برای تجارت یافته بودند .
کودکی پیامبر اسلام ( صلوات الله ):
نویسنده نوشتههای خود را از مورخین قرون نخستین اسلام که تاریخ غیر علمیو نقلیست و برخی مستشرقین روایت میکند و گویا نویسندگان و محققان داخلی کوچکترین ارزشی برای استناد ندارند، آنهم نه با رعایت انصاف و امانت داری بلکه با بریدن قطعاتی عامدانه سعی بر تحریف تاریخ به سود فرد مورد نظر را دارد.
نویسنده ناشیانه و وقیحانه پیامبر اسلام (صلوات الله) را مبتلا به "هیستری" میداند و میگوید :
"کوله مینویسد ، پس از اینکه حلیمه پرستار محمد از دومین مسافرتی که محمد را برای ملاقات مادرش آمنه به مکه برده بود ، به محل سکونت قبیلهای خود مراجعت کرد ، رویدادی بوقوع پیوست که بطور قطع ثابت میکند ، محمد از زمان طفولیت مبتلا به هیستری - بیماری غش و ضعف - بوده و افکار و اوهام و تخیلات بی اساس بر کیفیت مغزی او حاکم بوده."
بی درنگ این نه نقد یا توصیف پیامبر (صلوات الله) ، بلکه جدال و افترا به قرآن است ، چون نویسنده اصولا معنای هیستری را هم نمیدانسته و صرفا جهت زیر سوال بردن قران چنین ادعای مضحکی را آورده ، میدانیم که امروزه لفظ هیستری حداقل نه کاربرد رایج دارد که از غش و ضعف نمیتوان اوهام یا بر عکس را نتیجه گرفت.
«کلمه هیستری به طب یونان باستان باز میگردد و استعمال آن کلمه بازتاب یک اعتقاد قدیمیاست که هیستری منحصراً یک بیماری زنانه و معلول ناراحتیهای اندام زنانه است. در اصطلاح عامه، کلمه نامبرده به معنای حالتی از برانگیختیهای هیجانی افراطی است. در کاربرد روانپزشکی منظور از هیستری، حالتی در فرد است که اضطراب را به نشانه های بیماری تبدیل کند که آن نشانه ها بعدا کم و بیش از بقیه شخصیت فرد هیستریک منتقل میشوند.» (اسپرلینگ، آبراهام؛ روانشناسی یا روش علمیدر شناخت طبیعت آدمی، ترجمه مهدی محی الدین، تهران، نشر روز، بی تا، ص397).
این بیماری را رازی و ابن سینا "خناق الرحم" میدانستند و اصل آن از کلمه یونانی hystera به معنای رحم گرفته شده است و در گذشته کاملا عنوانی زنانه داشته. از ۱۸۵۶ که پل بریکه کتابی بر همین اصل نوشت و مفهوم آنرا نظمیبخشید دیگر کسی با دیدن یک علامت، بیماری را هیستری نمینامد. در حقیقت پیامبر (صلوات الله) با توجه به شرکت در نبردهای گوناگون و روحیه قوی در برخورد با مشکلات طاقت فرسا و ویژگیهای منحصر بفرد در عصر خودش به هیچ وجه در این چارچوب نمیگنجد و این همان انگ کافران و مشرکان مبنی بر دیوانگی پیامبر اسلام (صلوات الله) از روی عجز بوده که نویسندهی این جعلنامه با یک نام کلی هیستری قصد علمیکردن همان ترفند کافران و مشرکان مکه را داشت.
اما اشتباه دیگر نویسنده از روایت یک داستان برای اثبات این بیماری ناشی میشود ، به نحوی که داستان شکافته شدن قلب پیامبر (صلوات الله) توسط دو مرد سفید پوش و خارج کردن لخته سیاه رنگی از داخل قلب پیامبر (صلوات الله) و دور انداختن آنرا از سوی پیامبر (صلوات الله) نقل کرده و سپس عینا همین روایت را از سوی حلیمه پرستار پیامبر نقل میکند . و این نقل از زبان برادر رضاعی پیامبر آورده شده است که خود حلیمه نیز آنرا تایید کرده است. حال چگونه است که در یک زمان همه افراد دچار یک بیماری یکسان شده اند که یک پدیدهای را بگونهای یکسان دیده اند؟!
نویسنده در صفحه ۳۰ میگوید:
"حملههای هیستری و غش و ضعفی که محمد در تمام طول مدت عمر از آنها رنج میبرده و آنها را ناشی از حضور جبرئیل فرشته و ابلاغ دستورات الهی میدانسته ، در واقع عوارض و نشانههای بیماری هیستری و ناخوشیهای جسمیاو بوده که به روزهای طفولیتش مربوط میشده است."
در همین صفحه از قول مستشرقی دیگر انگ بیماری صرع را به پیامبر (صلوات الله) وارد میآورد که نهایتا خود نویسنده میگوید که بیاد آوردن رویدادها و ضبط همهی آنها پس از حمله صرع غیر عادیست.
اما در صفحه ۳۱ نویسنده ناشیانه سخنان گذشته اش را نقض میکند و میگوید :
" تردید نیست که پرورش یافتن محمد در بیابان سبب نیرومندی و تندرستی او و همچنین پالایش و نفوذ لهجه اش شد. زیرا افراد قبایل عرب با لهجه خالص و با نفوذ سخن میرانند."
حال ما نمیدانیم ضعف و عدم سلامت پیامبر را در سطور گذشته باور کنیم یا این سخن درباره سلامتی و نیرومندی پیامبر را!!
شق الصدر: جهت بررسی سخن و ادعای نویسنده بررسی کوتاهی پیرامون موضوع شق الصدر انجام میدهیم.
"دانشمندان مادى و تاریخ نویسانى که جهان بینى آنان تنها از دریچه ى مادى گرى شکل میگیرد، وقوع حوادث غیر عادى در زندگانى انبیاى الهى را زایده ى پندار و یا ساخته و پرداخته حب و علاقه زیاد پیروان ادیان میدانند. این دانشمندان، حداکثر، انبیاى الهى را انسانهاى فوق بشرى که با افکار نورانى خود سیر زندگانى بشریت را روشن نموده، معرفى کردهاند." (تاریخ عرب، ص143 ، فیلیپ حتى، مترجم: ابوالقاسم پاینده; تاریخ جامع ادیان، جان، بى ناس ، ص716، مترجم: على اصغر حکمت).
روایت حقیقی که این موضوع را روایت میکند و نویسنده آنرا فقط نقل شده از زبان پیامبر (صلوات الله) میداند در حقیقت به شکل زیر است :
جمعى از اهل حدیث (اهل سنت) (سیره ابن هشام: 1/174 175; تاریخ طبرى: 2/158 162; تاریخ یعقوبى: 1/10; صحیح مسلم، کتاب الایمان، ح236; صحیح البخارى، کتاب التوحید، ح6943; مسند احمد، ح13555.) از حلیمه سعدیه نقل کردهاند: پس از آنکه محمد صلى الله علیه و آله و سلم را براى شیر دادن به میان قبیله خود بردم، ... ناگهان برادر رضاعى او سراسیمه و شتابان به نزد ما آمده، گفت: برادر قریشى ما را دریابید که دو مرد سفید پوش او را گرفته خواباندند، سینهاش را شکافتند و چیزى از سینه او بیرون آوردند. حلیمه گوید: من و شوهرم به جانب او روان شدیم، بچه را با رنگى پریده، مضطرب و وحشت زده در نقطهاى از بیابان مشاهده کردیم، ...
مطلب بالا خلاصه داستانى است به نام «شق صدر النبى صلى الله علیه و آله و سلم» از زبان حلیمه به نقل از فرزندش ، که در کتابهاى روایى و تاریخى اهل سنت آمده است. اما نویسنده آنرا فقط روایت شده از پیامبر میداند.
نکتهای دیگر: نویسنده ادعا میکند که داستان پاره شدن سینهی پیامبر (صلوات الله) سبب بازگرداندن پیامبر به مادرش بوده در حالیکه وقوع این حادثه را در سن دو یا سه سالگى پیامبر نقل کردهاند، با اینکه همه اتفاق دارند که پیامبر (صلوات الله) بعد از اتمام پنج سالگى به مادرش برگردانده شد. (ر.ج به سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام: 1/112; حیات محمد، ص 161، هیکل.)
استناد نویسنده به یک روایت ضعیف بوده که نویسنده به روایتی استناد کرده است که در بین بسیاری از اهل سنت و شیعیان آنرا بخشی از اسراییلیات میدانند که جاعلان یهودی به روایات اسلامیافزوده اند.
چرا این روایت ضعیف است ؟ (بن مایه)
سند روایت : ابن هشام در تاریخ، این داستان را از «بعض اهل علم» نقل میکند، نقل روایت به این صورت ضعف سندى دیگرى به شمار میرود.
تعارض بین مفاد روایات: در بین مفاد روایاتى که در مورد این واقعه نقل شده، تعارض آشکارى به چشم میخورد.
ابن هشام میگوید: سبب ارجاع رسول الله به مادرش این بود که عدهاى از مسیحیان حبشه او را با دایه اش دیدند، آنگاه از او (دایه اش) سؤالاتى کردند و پیامبر (صلوات الله) را مورد معاینه قرار دادند، آنگاه به دایهاش گفتند: ما این کودک را میگیریم و به سرزمین حبشه میبریم، (با شنیدن این سخنان) حلیمه بر جان پیامبر (صلوات الله) ترسید و او را به مادرش برگرداند. (سیره ابن هشام: 1/177.) در حالیکه در ادامه مطلب ابن هشام و دیگران نیز در کتابهایشان نقل کردهاند که علت برگرداندن پیامبر (صلوات الله) به نزد مادرش داستان شکافتن سینه او بوده است، زیرا حلیمه و شوهرش ترسیدند جنیان به پیامبر لطمه اى وارد کنند ، بنابراین او را به مادرش برگرداندند.
منبع شرارت کجاست؟ آیا ممکن است غده یا (لخته) خونى در قلب، منبع شرارت باشد، در حالى که شرارت و تقوا به قلب مادى ربطى ندارد. به علاوه چرا چندین مرتبه این عمل تکرار شده، آیا این به بدى سیرت و ذات پیامبر (صلوات الله) بر نمیگردد و بهره پیامبر نسبت به سایر افراد بنىآدم از شیطان بیشتر نبوده است؟
آیا ایجاد طهارت باطنى احتیاج به عملیات جراحى دارد؟ اگر خداوند بخواهد بنده اش را از شرور و بدیها پاک کند آیا احتیاج به عمل جراحى، آن هم در انظار عمومى دارد و چگونه ملک مجرد با پر و بالش این عمل را انجام میدهد؟
تعارض با عصمت پیامبر (صلوات الله): پذیرش وقوع «شقالصدر» در مورد پیامبر (صلوات الله) به آن بیانى که در کتابهاى روایى اهل سنت نقل شده است، با عصمت پیامبر (حتى در کودکى) که از آیه ى تطهیر (45) و مانند آن استفاده میشود، منافات دارد.
جوانی محمد (صلوات الله ) :
نویسندهی این رجزنامه در صفحه ۳۴ و ۳۵ دست خود را در بی بهره بودن از سواد تاریخی رو میکند و از چند نویسندهی نه چندان شهیر نقل قولهایی میآورد که در همین دو صفحه به تناقض میرسند. انصاری در صفحه ۳۵ میگوید:
بعدها ، محمد اعتراف میکند که در بازار مکار عکاظ "کاس" اسقف نجران را ملاقات کرده است و به موعظههای او درباره زیر بنای معتقدات کاتولیکها نسبت به ابراهیم گوش داده است. (muir.mohome and islam)
بماند که ایشان این نویسندگان اسلام ستیز را با آن آثارشان و سخنانشان از کجای عالم یافته (که برخلاف گفته اش در ابتدای این کتاب که نقل قولش تنها از نویسندگان شهیر و معتبر است؟!) که چنین بدون کوچکترین بررسی آنها را روایت میکند، دروغگویی و استدلال غلط او در چند سطر پیش یعنی صفحه ۳۴ روشن میگردد، که میگوید:
مسافرتهای ابوطالب به سوریه معمولا چند ماه به طول میانجامید و محمد در این زمان موفق شد ، مسیحیهای سوریه و کلیساهای آنها و چگونگی مراسم مذهبی آنها و چگونگی انجام مراسم مذهبی آنها را از نزدیک مشاهده کند. با توجه به اینکه در آنزمان معتقدات مذهبی مردم شبه جزیره عربستان و خصوصا مکه را بت پرستی و خرافه گرایی تشکیل میداد، مشاهده مراسم مذهبی مسیحیها باید در روحیه محمد جوان تاثیر عمیقی بجا گذاشته و مغز او را آبستن افکار و اعمالی که در زندگی آینده به وقوع پیوست کرده باشد.
براستی چگونه میتوان این سخن نویسنده را باور کرد که کسی با تفکرات مسیحیان در چند مرحله آشنا شود و سپس با دیدن مسیحیان کشوری دیگر متحول شود. نویسندهی فراموشکار در حقیقت در دو ادعای جداگانه محل زندگی پیامبر اسلام را یکی صرفا بت پرستی و خرافه پرستی و در ادعایی دیگر محل پرورش او را کنار مسیحیان کاتولیک توصیف میکند.
حضور پیامبر(صلوات الله ) در جنگهای عصر جاهلیت؟!
- نویسندهی مجهول !!
یکی از مضحکترین بخشهای کتاب این چند سطر است ، بخوانید:
"یکی از نویسندگان پا را درباره فعالیتهای محمد در جنگ مذکور بالاتر گذاشته و مینویسد:" من بخاطر دارم ، محمد با بی میلی میگفت، در جنگ مذکور در کنار عموزادههایش جنگ میکرده و بدون اینکه حالت تاسف برایش بوجود بیاید تیرها را طرف دشمنان قبیله قریش پرتاب میکرده است". (ibild)
نویسنده نه بن مایهای برای این روایت آورده و نه نام نویسندهی غربی را آورده و نه نام مورخ را آورده و نه نام راوی را ، یعنی هیچ!! یعنی اوج آماتوری! و جالب اینکه اصولا مورخین اسلامیهرگز همزمان با پیامبر نزیسته اند که بخواهند مستقیم رویدادی را نقل قول کنند، نخستین مورخان حدود سیصد سال پس از پیامبر زیسته و تاریخ نگاشته اند. البته چنین اظهار نظرهای عامیانهای با توجه به تحصیلات و سواد ایشان از ابتدا نیز کاملا محتمل بود.
- جنگهای فجار از زبان نویسندهی جاعل و احیانا مزدور:
جنگ فجار
نویسنده ادعا میکند: «زمانیکه محمد از مسافرت سوریه به مکه مراجعت کرد، مصادف با موقعی بود که ابوطالب طوایف مکه و نواحی مجاور آن را برای دفع حمله "نگوس ابرهه" حاکم طوایف حبشه بسیج و آماده میکرد. اگرچه کلیه جوانان هم سن و سال محمد در جنگ مذکور شرکت کردند، اما چون محمد بیمار مزاج و عصبی بود و توانایی شرکت در جنگ را نداشت، از اینرو از آن میدان جنگ گریخت. فرار محمد از میدان جنگ سبب شد که از آن پس دوستان و آشنایانش وی را بمناسبت فرار از میدان مضحکه و تمسخر میکردند و از این رو محمد مجبور شد خانه عمویش را ترک کند و از مکه خارج شود.»(ص۳۵)
حقیقت جنگ فجار چه بود ؟
جنگهاى فجار از حوادث مشهور عهد جاهلیت و دوران قبل از اسلام است. عرب که پیوسته در صحراهای سوزان خود به غارتگرى و جنگ و نزاع اشتغال داشتند؛ تعهد کرده بودند که چهار ماه رجب، ذىالقعده، ذىالحجه و محرم دست از جنگ و کشتار بکشند، و در بازارهای خود به خرید و فروش و مفاخرت و شعر و خطابه بپردازند. ولى چهار بار حرمت احترام ماه هاى حرام شکسته شد، و اعمالی انجام گرفت که کار به جنگ کشید. فجار از فجور یعنى اعمال ناشایستى گرفته شده است که در آن ماه هاى محترم به وقوع پیوست.
فجار اول و سوم برخلاف فجار سوم (که اندک افرادی در آن کشته شدند و مسئله آزار یک زن بود) کسی کشته نشد...
فجار چهارم : همان جنگى است که میگویند پیامبر اسلام (صلوات الله) در آن شخصا شرکت نمود. سن او را در موقع بروز جنگ، به طور مختلف نقل کرده اند، عده اى میگویند: پانزده یا چهارده سال داشت، برخى نوشته اند که: بیست سال داشت، ولى چون این جنگ چهار سال طول کشید از این جهت ممکن است تقریبا تمام نقلها صحیح باشد. («تاریخ کامل»، ج 1/358- 959، سیره ابن هشام، پاورقى، ج 1/184. )
البته روایت حضور پیامبر در کتب بزرگ تاریخ (مانند طبری و کامل ابن اثیر) و کلیه کتب شیعه نیامده است اما جهت تکمیل بحث به آن میپردازیم... بعنوان مثال یعقوبی در مورد این رویداد و حضور پیامبر چنین توصیفاتی را آورده است:
«ابوطالب روزها در جنگ حاضر میشد و رسول خدا (صلوات الله) نیز با وى حضور مییافت، و هرگاه آن حضرت در جنگ حاضر میشد قبیله کنانه بر قبیله قیس پیروز میشد، و آنها دانستند که این پیروزى از برکت حضور آن حضرت است و از این رو به آن حضرت گفتند:
«یابن مطعم الطیر و ساقی الحجیج لا تغب عنا فانا نرى مع حضورک الظفر و الغلبة»؛ اى پسر غذا دهنده پرندگان و سیراب کننده حاجیان، ما را از حضور خود در جنگ محروم مکن که ما به برکت حضور تو شاهد پیروزى و ظفر بر دشمن خواهیم بود.
و رسول خدا (صلوات الله) در پاسخشان فرمود: «فاجتنبوا الظلم و العدوان و القطیعة و البهتان فانی لا اغیب عنکم»؛ شما نیز از ستم و تجاوز و قطع رحم و بهتان خوددارى کنید تا من نیز در کنار شما باشم! و آنها چنین قولى دادند، و رسول خدا (صلوات الله) پیوسته با ایشان بود تا بر دشمن پیروز شدند. یعقوبى گوید: در روایت دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت شده که فرمود:
«شهدت الفجار مع عمیابی طالب و انا غلام»؛ من در جنگ فجار به همراه عمویم ابوطالب حاضر شدم و در آن وقت پسرکى بودم. و در پایان گوید: «و روى بعضهم انه شهد الفجار و هو ابن عشرین سنة، و طعن ابا براء ملاعب الاسنة فاراده عن فرسه و جاء الفتح من قبله»؛ و برخى روایت کرده اند که آن حضرت در فجار شرکت کرد و در آن وقت بیست ساله بود، و نیزه اى بر ابوبراء «ملاعب الاسنه» زد و او را از اسب بر زمین افکند، و همان سبب پیروزى ایشان گردید. (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 9 -10)
ضمن اینکه در سیره ابن هشام میخوانیم: «و در روایتى آمده که ابوطالب از این که احدى از بنىهاشم در این جنگ شرکت کنند، مانع شد و علت آن را نیز اینگونه بیان کرده فرمود: «هذا ظلم و عدوان و قطیعة و استحلال للشهر الحرام و لا احضره و لا احد من اهلی فاخرج الزبیر بن عبدالمطلب مستکرها»؛ این ستمگرى و تجاوز و قطع رحم و شکستن حرمت ماه حرام است و نه من و نه هیچ یک از خاندانم در آن حاضر نخواهیم شد، ولى بالاخره زبیر بن عبدالمطلب را اجبارا و اکراها به جنگ بردند و علت این اجبار و اکراه را نیز اینگونه ذکر کرده که گوید: عبدالله بن جدعان تیمى و حرب بن امیه گفتند: کارى که بنىهاشم در آن حضور نداشته باشند ما هم حاضر نمیشویم و بدین جهت زبیر از روى ناچارى شرکت کرد. (سیره ابن هشام، ج 1، ص 184- 186).
محققان با توجه به اختلافهای فاحش در روایات و تاکید برخی روایات مبنی بر عدم حضور پیامبر و عمویش در این جنگها و تناقض در نحوه حضور در جنگ به این نتیجه رسیدند با توجه به عقاید پیامبر (صلوات الله) و عموی او و تاکید ابوطالب مبنی بر تحریم حضور اهالی بنیهاشم در جنگ حضور پیامبر رحمت (صلوات الله) در این جنگ منتفی است و به فرض حضور نیز نمیتوان افسانه جعلی یک اسلام ستیز را باور کرد و سخن یعقوبی و... را دور ریخت!
محمد امین(صلوات الله) :
آقای انصاری از روی ناچاری فقط در چند سطر اعتراف میکند که :
«به هر حال از مجموع احادیث و نوشتههای نویسندگان چنین بر میآید که محمد با سایر جوانان مکه تفاوت داشته و دارای اخلاق و رفتار پسندیده و قابل تمجیدی بوده است. به طوری که به او لقب "امین" داده بودند.» (صفحه ۳۶)
حال باید از جناب انصاری پرسید چگونه فردی که مبتلا به هیستری بوده از تمام جوانان مکه دارای اخلاق و رفتار پسندیده تری بوده؟! باید از این نویسنده پرسید که آیا شهره شدن فردی به "امین" با آن توصیفات مضحک و شعبده بازیهای تاریخی همخوانی دارد؟!
... ادامه دارد ...